موشق سَروَری

موشق سَروَری (۲۵ بهمن ۱۲۸۹- ۱۳۶۰ خورشیدی)

کارگردان،‌ صحنه‌آرا، تهیه‌کننده و نویسنده

یکی از قدرنادیده‌ترین‌های سینمای ایران. با وجود شاهکاری چون شب‌نشینی در جهنم (۱۳۳۶) تنها دو فیلم دیگر در کارنامه دارد.

شب‌نشینی یکی از خاص‌ترین آثار ایرانی است. صحنه‌آرایی آن را مقایسه کنید با خیل فیلم‌هایی که به‌بهانه‌ی واقع‌گرایی هیچ پس‌زمینه‌ای ندارند و ملودرام‌هایی که برای فرار از لوازم صحنه در نمای نزدیک می‌گذرند. فیلم نخستین اثر ایرانی راه‌یافته به جشنواره‌های جهانی (برلین) است. با این‌حال از الگویی که به‌شکلی معمول و در بیش‌تر موارد در این جشنواره‌ها برای فیلم‌های آسیایی توصیه می‌شود بهره‌مند نبود و جایزه‌ای هم نبرد. شب‌نشینی… از دو الگوی قالب در فیلم‌های ایران، موسوم به روشنفکری و فیلم‌فارسی هم تغذیه نمی‌کرد و به سنتی که بیش‌تر این دو دسته‌بندی از سنت فیلم‌سازی اروپایی و بالیوودی تقلید می‌کنند وفادار نبود. شب‌نشینی یکی از معدود فانتزی‌های سینمای ایران است که از گونه به‌درستی پیروی می‌کند.

شب‌نشینی… برای نخستین بار تصویر “پسینی” و معاصر را بر پرده آورد. پس از این فیلم کارگردانان کم‌تر به‌دنبال نمایش تعبیری چون جهنم که یکی از پایدارترین تصاویر در مورد آینده در ذهن ایرانیان از کودکی تا مرگ است، رفتند.

شب‌نشینی… فیلمی معاصر بود. شخصیت‌های تاریخی و هویت‌شان در سینما را تصویر کرد: اشاره به صحنه‌ای که نِرُن با انگشت شست‌اش حکم مرگ صادر می‌کند. استوره‌ها در فیلم حضور دارند و از فیلم‌های بومی در غرب آسیاست.

شب‌نشینی… یکی از استدلال‌ها برای تاثیر دیگر عوامل تولید بجز کارگردان هم هست. چون نمی‌توان آن را محصول تنها یک نفر به‌شمار آورد. بزرگانی چون میثاقیه، ارحام صدر، دلکش، ویگن، خاچیکیان … در آن نقش داشتند. فیلم یکی از پرخرج‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران، به‌نسبت و در مقایسه با هزینه‌ی تولید فیلم‌های هم‌زمان خود، نیز هست. فروش فیلم بیش از هزینه‌اش بود.

این فیلم عکس سرصفحه‌ی بخش گونه‌ی فانتزی از کتاب هفت گونه سینما نوشته‌ی علیرضا کاوه نشر روزنه‌کار، و یکی از فیلم‌های عمر اوست.

جانگ یی‌مو

جانگ یی‌مو و عظمت سینما

برگرفته از بخش عظیم در کتاب هفت گونه سینما – جلد دوم نوشته‌ی علیرضا کاوه (زیرچاپ)

فیلم قهرمان (یی‌مو ۲۰۰۱) بخشی از کتاب گونه‌ی موزیکال نوشته‌ی علیرضا کاوه (دردست تالیف) است.

او استاد ترکیب اندام‌ها و اصوات است. به‌همین دلیل می‌توان هر اثری از او را موزیکال نامید.

او کارگردان مراسم افتتاحیه‌ی المپیک زمستانی پکن 2022 بود.

▪️ تکه‌ای از افتتاحیه‌ی المپیک تابستانی پکن 2008. توانایی او در ترکیب اندام و آوا.

پیش‌پرده‌ی ۲۰ فیلم او از جمله دو فیلم ۲۰۲۱ وی را این‌جا ببینید.

جان فُرد

از شمار پرکارترین کارگردانان. بیش از 140 فیلم بلند و کوتاه با نام‌ اصلی و مستعار. از دوره‌ی صامت (توفان 1917) و 16 تا در ثانیه تا 1966 میلادی (هفت زن). گونه‌های سینمایی را در “آغازش” می‌توان در آثار او دید، دادگاهی، آقای لینکلن جوان (1939)، جاده‌ای، سه پدرخوانده (1948) … طبیعت رکنِ اساسی آثارش بود، بزرگانی که در آرزوی تسخیری چنین بودند، او را چون معلم اول ستایش کردند: اینگمار برگمان،‌ ولز، تارکُفسکی.
فیلم‌های‌اش مثالِ خوبی برای بیان‌گری‌هایِ غیرقابلِ توضیحِ سینمایی‌اند: غم غربت (نوستالژی)، مرد آرام (1952)، ضدِ تاریخی‌گری، خزان قبیله‌ی شاین (1964)، … آن‌سان به پیرامون‌اش می‌نگریست که همه‌چیز جزیی از انسان است و نه برعکس. پس از سال‌ها، دیدن فیلم‌های‌اش یادآوری‌ خواهد کرد‌ که آن‌چه به او نسبت داده شد، بهانه‌ای بود برای توصیف نگاهی که بعد از او جای‌اش خالی است. تفاوت‌اش با همه‌ی هنرمندان این بود که ذره‌ای از دنیا را شکار نمی‌کرد، او جهان را به‌گوشه‌ای می‌کشید، کلمانتاین عزیز من (1946). بیرون از دلِ هر چیز ضدش را: از هرزگیْ عشق، دلیجان (1939)، از نورْ تاریکی جویندگان (1956)، و از مرگْ زندگی، چقدر دره‌ی من سبز بود (1941)، و این‌ها همه در قاب “کوچک‌ترش” می‌گنجید. آن‌سان که پس از او به‌دنبال‌اش می‌گردیم. از فیلم‌های او در بیان نظریات‌ یاری گرفتند: نگره‌ی مولف، گونه‌ی وسترن، … اما اِشکال این بود که آن‌چه او مصداق‌اش دانسته می‌شد، پس از خودش به‌سختی یافت شد. بسیار گفتنی است که استواری‌های جهان هستند اما دیگر‌ شانسِ جلوه‌گری در آثار او را ندارند: صحرای نوادا، کوه‌های آلاباما، خورشید غرب، و مَنیومِنت‌‌ وَلی. گویی این نمادهای جغرافیایی بر هم سبقت می‌گرفتند که نقش‌آفرین‌اش باشند. با همه‌ی آنان چون شی‌ای رفتار می‌کرد که جابه‌جا نه، در گوشه‌ای می‌گنجند.
نماهای او را نقطه‌گذاری سینمایی – دیزالو، فید، فلاش‌بک، نمای متداوم …- پیوند نمی‌دادند، او نگاه ما/بینندگان را به‌آنان می‌دوخت: مردی که لیبرتی والانس را کشت (1962). آثارش کهنه نشدند، نه از آن‌رو که دورِ هم جمع‌شدنِ خانواده‌یِ جویندگان، هنوز به‌عنوانِ درسِ صحنه‌بندی (میزانسن) در دانش‌کده‌های سینمایی تدریس می‌شود که چون اگر هنوز فیلم می‌ساخت، می‌توانست دردِ زمانه‌یِ ما، خشونت مسلحانه (تروریسم)، را آرام کند. آن‌سان‌که سبعیتِ جهان را در پسِ پشتِ قابی نگه ‌می‌داشت که یک‌سوی‌اش گرمی خانواده و سوی دیگرش ابرانسانی خرامان بر آن سایه انداخته بودند، تا زمانی‌که به نمای دور می‌رود اما به‌ذره‌ای تبدیل نمی‌شود. شاید چون این شانس را داشت که دنیا را به‌یک چشم بنگرد: … چه سرسبز …
برگرفته از کتاب هفت گونه سینما جلد نخست نوشته‌ی علیرضا کاوه

کامیک استریپ/داستان مصور

کامیک استریپ داستان مصور
اگر بحث را از کامیک‌هایی شروع کنیم که به سینما راه یافتند یا طراحان داستان مصوری که کارگردان شدند، مانند تری گیلیام، یا فیلم‌هایی که بعدتر داستان مصور شدند مانند جانگو (تارانتینو) باید فهرست بی‌پایانی را تدارک دید.
بعضی کامیک‌ها را سینما خیلی پسندید: بتمن. و بعضی‌ را کم‌تر: تن تن. مخاطبان کامیک‌های نخستین را در یک کلی‌گویی می‌توان نوجوانان پسر دانست. اما بعدتر گروه وسیعی از جمع‌های مختلف به آن پیوستند. فارغ از اهمیت رسانه‌ی کامیک بوک و تاثیر آن بر سینما باید به اهمیت نمونه‌ای کامیک‌ها به نام تن تن اشاره کرد. با این‌که تن تن خالقی بلژیکی و نه امریکایی داشت، اما تاثیر آن بر قهرمان‌پروری در رسانه‌های بصری و ماجراجویی آنان تاثیری وسیع بود. منشا گرفتن از روحیات کودکانه که در همه‌ی ماجرایی‌ها و قهرمانان‌شان نهادینه شده. تنهایی، کله‌شقی،‌ اهمیت خبر، همراه داشتن، این‌جا یک سگ وووو چیزهایی هستند که از پایه‌های اصلی گونه‌ی ماجرایی سینمایی است و در تن تن هم هست. هرژه سینمادوست بود و در آثارش به‌گونه‌های سینمایی اشاره داشت. گونه‌های گنگستری، وسترن و افسانه علمی افزون بر ماجرایی در آثار او دیده می‌شود. نامه‌ی او به دیزنی بی‌جواب ماند اما به‌نظر نمی‌رسد که دیزنی از کار او بی‌خبر بوده باشد. فیلم‌سازان غیرمستقیم از تن تن تاثیر گرفتند.
ناشناختگی عناصر در کنار ممانعت از فانتزی شدن فضا نیز در تن تن هست. فرعی بودن نقش زنان نیز با ماجرایی‌ها ماند.ایده‌ی منزل به منزل و عبور از مراحل مختلف که در پویانمایى و داستان مصور (فتورمان و کمیک بوک) ماهیت قالب را مى‏سازد و چند عکس کنار هم است که از اولى به دومى و تا آخر مى‏رویم، مستقیم به آثار ماجرایى آمد و بى‏دلیل نیست که قهرمانان آثار ماجرایى بارها از پویانمایى‏ها ظهور مى‏کنند.
قهرمانان کامیک به‌مرور مردانی شدند که یک ویژگی بدنی داشتند. مرد نامریی، مرد آهنی و یا ترکیبی بودند، مرد پرنده، مرد عنکبوتی… این در پوشش‌شان تاثیر داشت و این ویژگی با سینما خیلی جور درآمد. پیش از سیل قهرمانان کامیک به سینما و ظهور ابرقهرمانان، شخصیت‌های سینمایی با یک شغل معرفی می‌شدند. اما با تکثیر جمعیت در فاصله‌ی بعد از جنگ جهانی دوم بینندگان دوست داشتند خود را در رویایی بیابند. این رویای بصری در کامیک‌ها تامین می‌شد. رویای یک شبه فاتح دنیا شدن و نجات دادن دختران بی‌پناه، یا تبدیل به رویای دیگران شدن. چیزی که بعدتر در رسانه‌ی بازی به‌شکل کامل‌تری محقق شد.
‌کامیک،سینما و بازی در یک چیز مشترک بودند: کم‌رنگ‌ کردن نقش ادبیات.
اگر تن تن نمونه‌ای بود که از کامیک بر سینما تاثیر گذاشت، باید به کامیک‌های امریکایی اشاره‌کنیم که از سینمای پیشرو (آوانگارد) اروپایی تاثیر گرفتند. این کامیک‌ها در فیلم‌های سینمایی تجلی‌ای پیدا نکردند و در همان رسانه‌ی کامیک استریپ ماندند.

مجید محسنی

مجید محسنی

در بین فیلم‌سازان ایرانی مجید محسنی از نخستین کسانی بود که به سینمای بومی اهتمام کرد. او با تاکید از داشتن نمونه‌های وطنی در دهه‌ی ۳۰ خورشیدی در فیلم‌ها یاد می‌کرد. گونه‌های سینمای ایران و به بیان بهتر شخصیت‌هایی که بعدها در سینمای ایران باب شدند، نخستین بار در فیلم‌های او دیده شدند: لات جوانمرد (۱۳۳۷)، روستایی ساده‌دل (او نام عمقلی صمد را برای این شخصیت برگزید)، و مهاجرت از روستا به شهر در فیلم پرستوها به لانه بازمی‌گردند (۱۳۴۲)، عشق فقیر و غنی، بلبل مزرعه (۱۳۳۶)؛ تنها نمونه‌هایی از تلاش او برای رسیدن به چیزی بود که به‌دلیل مشی سیاسی او بازگویی نشد. تفکر چپ حاکم بر جریان انتقادی ایران مانع ذکر نام او به‌عنوان یکی از نخستین‌ها بود، هرچند که هوشنگ کاووسی، ابراهیم گلستان، فرخ غفاری و… از او به‌عنوان قدم اول یاد کرده‌اند. کوشش او محدود به این موارد نبود. او بسیاری از نخستین‌ها را در سینمای ایران باب کرد: تکامل فنی فیلم‌ها، مانند دوربین روی دست؛ معرفی چهره‌هایی، مانند آذر شیوا، و سنت آوازخوانی‌های روستایی که فردین و ملک مطیعی نیز چنین کردند.

▪️از مدخل سینمای بومی از بخش سرگذشت‌نامه‌ای کتاب هفت گونه سینما-جلد دوم نوشته‌ی علیرضا کاوه (در دست تالیف)

توضیح: آذر شیوا بعدها در اعتراض به فضای حرفه‌ای سینمای ایران کوشید. بهرام بیضایی گفته است که فیلم وقتی همه خوابیم و برخی نوشته‌های او ادای دین به این اعتراض هستند.
در این مورد نک: بهرام بیضایی و وقتی همه خوابیم، به‌کوشش علیرضا کاوه، نشر نیلا ۱۳۹۸.

ریدلی اسکات

ریدلی اسکات Sir Ridley Scott, 30 November 1937

کارگردان و تهیه‌کننده

از جنگ‌های انسانی فیلم ساخت، بین زنان و مردان، سیاهان و سفیدپوستان، انسان‌ و شبه‌انسان، برده با خدا. در گذشته، حال و آینده؛ با شمشیر، ‌اسلحه، سفینه، سنگ. اسب‌ها را تصویر کرد، سواری‌ها و هیولاها. هم‌زمانی در عینِ ناهم‌زمانی و جدایی در عینِ شباهت. زمانی فیلم‌سازی را شروع (۱۹۶۵) کرد که هنوز انسان/ماشین (سایبرگ) نشده بودیم و امروز را پیش‌بینی کرد که به‌گوشی، رایانه،  دسته (جُیستیک) و نمایشگرمان چسبیده‌ایم. باریدن را تصویر کرد، باران ویروس، تیرباران، بمباران‌شدن با داده‌ها (اینترنت). هیچ‌کس حدس نزد که صحنه‌ی خیره‌شدن به چشم‌ها برای پی‌بردن به انسانیت، بلید رانِر (۱۹۸۲)، در واقعیت روی‌ خواهد داد. همان‌سان که هیچ زنی حدس نزد که کارگردان، تلما و لوییز (۱۹۹۱)، مَردست. از هراسِ همه‌گیری (پاندِمی) و وحشت از بیگانگان فیلم ساخت زمانی‌که تصورِ صف بستن برای«ایمن» شدن با تزریق را نداشتیم. از رویارویی با ناانسان، بیگانه (۱۹۷۹)، زمانی‌که بیگانگی بین انسان‌ها آیین نبود. از دست‌ندادن، ‌از پنهان‌شدنِ لب‌ها، از بوسه‌ای مرگ‌آفرین. از گذشته، گلادیاتور (۲۰۰۰)، گفت که نزدیک است. از رفتن، هجرت (۲۰۱۴)، سفرِ بی‌چیزان، مهاجرت به‌کرات دیگر. اگر به سیاره‌ای، مریخی (2015)، بُرد به زمین شبیه بود. از نابودی بشریت فیلم ساخت. از آینده گفت زمانی‌که فکر نمی‌کردیم ان‌قدر زود فرا برسد.

برگرفته از مدخل ریدلی اسکات از بخش افسانه علمیِ کتاب هفت گونه سینما- جلد دوم (در دست تالیف) نوشته‌ی علیرضا کاوه

آشغال‌های دوست‌داشتنی (امیریوسفی ۱۳۸۹)

فیلم اجتماعی سیاسی با چاشنی کمدی سیاه، بر بستر حادثه‌ای تاریخی از دهه‌ی 1380 خورشیدی در ایران، به موضوعی می‌پردازد، که بارها در خانواده‌های ایرانی روی‌داده است. جَوی حاصل از وحشت حمله‌ی ماموران امنیتی مادربزرگی را وامی‌دارد، که مجموعه‌ای از وسایلی را که می‌پندارد، ممکن است موجب آسیب به او شود، و یا به‌عنوان سندی در محکمه‌ای فرضی علیه‌ وی استفاده شود، را در خانه بیابد و دور بریزد.

این روایت از عصر تا سپیده‌دمی را در برمی‌گیرد. پیرزن که به‌دلیل کهولت سن دچار حواس‌پرتی شده، باید از کسی کمک بگیرد، اما چون در خانه تنهاست، حافظه‌ی دست و پا شکسته و توهم حضور همه‌ی از دست‌رفتگان‌اش که در قاب‌ها محصورند، یاری‌گر او خواهند بود. شوهر مرده‌اش، برادر اعدام شده‌اش. پسر در جنگ کشته‌ شده‌اش و پسر دیگرش که در حال تحصیل در خارج از کشورست، و بزودی به ایران خواهد آمد، در قاب عکس‌هایند. و اینان البته نمایندگانی برای بیان سرنوشتی که بر نسل‌های پیشین رفت نیز هستند، که حالا تنها در قاب‌ها نگه‌داری می‌شوند. این تنها گفتگوی درونی و توهمی حاصل از تلاش زن برای آشتی دادن اعضای خانواده که قربانیِ ارزش‌هایِ سیاسیِ رسمی بوده‌اند، نیست. این بهانه‌ای است برای نگاهی اجمالی به  تاریخ سیاسی معاصر ایران که این چند نفر در واقع معرف اعضای آن می‌توانند باشند. دوره‌ی تاریخی که از مشروته و دوره‌ی قاجار در قرن 19 میلادی آغاز می‌شود، و تا به امروز (2009) ادامه دارد.

پنج میان‌روایت این روایتِ از نظر زمانی به‌هم پیوسته را می‌بُرَند. پنج نمونه از حمله‌ی ماموران – با بازیگران ثابت و تنها با تغییر لباس‌ که مُعرفِ دوره‌ها از نظر تاریخی‌اند – که با صدای کوبیدن به دری که یکی از قاب‌هاست، آغاز می‌شوند. همگی مُنیر (مادر بزرگ) را صدا می‌کنند. و یک‌بار در دوره‌ی مشروته و زمانی‌که او هنوز به‌دنیا نیامده و در شکم مادرش است، برای دستگیری پدرش به‌خانه می‌ریزند. یک‌بار در دوره‌ی رضا شاه پهلوی، و زمانی‌که او دختری است، یک‌بار در دوره‌ی نهضت ملی شدن نفت، برای دستگیری شوهرش، یک‌بار در پیش از 1357 با ماموران ساواک برای دستگیری برادرش، و یک‌بار هم امروز برای یافتن دختر خواهرش، که پس از اعدام برادرِ پیرزن، به آرمان‌های این عشق از دست‌رفته وفادارست، و در خیابان‌ها در بین معترضان. چنین می‌توان عنوان کرد، که آن‌چه بر زن می‌گذرد، همانی است که بر مام میهن رفت.

پس مادربزرگ که می‌تواند بهانه‌ای برای شنیدن سرود موسیقایی “خونه‌ی مادربزرگه” در عنوان‌بندی پایانی باشد، در مواجهه یا مورد تعرضِ قا‌ب‌هاست. درِ خانه یکی، دومی وسایل رسانه‌ای (لب‌تاب، تلویزیون، …)، سومی قاب‌های عکس‌ها، و چهارمی کتاب‌ها هستند. هر یک از اینان برای او زمینه‌ی پیوستن به دنیای بیرون است، که گویی از واقعیت او بُریده شده است. اگر دنیای متعرض او در اشکال دو بُعدی (مستطیلی) و همگی مردانه – صاحبان عکس‌های قاب‌های روی تاقچه، و مامورانی که از درْ در 5 روایتِ یادمانی به‌داخل می‌ریزند، همگی مَردَند- هستند. اما واقعیت زنانه در فضایی حجم‌دار می‌گذرد، و چون قاب‌ها دو بعدی نیست.

این واقعیت در بیرون اتاق‌ها، و داخل آنان، امکان حضور زنان را فراهم می‌آورد، دختر خواهرش و دوست‌ او، دو زنی که تنها کسانی هستند، که مادر بزرگ می‌تواند با آن‌ها در فضایی غیرتوهمی صحبت کند، در این فضا با او روبرو می‌شوند. هر دو ایشان در حال رفت و آمد و پیوستن و فرار از معترضان خیابانیِ زمان حال هستند. و گاه زخمی و نگران، و گاه برای پناه‌دادن تعداد کثیری از معترضان که به‌خانه می‌ریزند، دیده می‌شوند.

خانه اما به‌سُنَتِ خانه‌های گاه باقی‌مانده در بافت فرسوده‌ی امروزِ شهر تهران، دارای دو اشکوب (طبقه)، یک فضای بیرونی (حیاط) و یک زیرزمین است. بیش‌تر زمان فیلم و گفتگوهای پیرزن با قاب‌هایی که به‌حرف می‌آیند در اولین اُشکوب (طبقه) می‌گذرد. که از پنجره‌های آن فضای بیرون (حیاط) گاه دیده می‌شود. پنجره‌هایی که قاب‌هایی دیگرند. گاه نوری در پشت آنان است، روز، و گاه نیست، شب.

قاب‌ها اما بجز پیرزن با کس دیگری حرف نمی‌زنند، یعنی صدای حرف‌های پیرزن و قاب‌ها را دو زن دیگری که به‌خانه می‌آیند، نمی‌شنوند. البته قاب‌ها ورود و خروج‌ها را می‌فهمند، به‌واقع آنان آن‌چه را که پیرزن دریافت می‌کند، می‌بینند. حتا شاهد تصور دیوانگی از سوی دو زن دیگر برای پیرزن نیستیم. این خود پیرزن است که جایی – در تماس با پسرِ مصمم برای آمدن به ایران در برابر عزم او برای منصرف کردن از آمدن‌اش در این “شلوغی‌”‌ها – می‌گوید که “دارم دیوونه می‌شم دوباره دارم با قاب‌ا حرف می‌زنم”. این کنش سازنده‌ی بستری از شوخی روایی و متبلور در “لحن فیلم” نیز هست. گویی ما / بینندگان در حال شرکت در بازی کسی هستیم، که در بی‌کسی دارد گذشته‌ی خود را با جستجوی یادمان‌هایی مرور می‌کند. و البته روایت فیلم اصرار دارد، که این حادثه‌ی اجتماعی مشابه قبلی‌هاست، در پیوند با دیگر حوادث در همان 5 دوره و برای زن امری تکراری است.

قاب‌ها تغییر شکل می‌دهند، یعنی بزرگ و کوچک می‌شوند، روشن و تاریک می‌شوند. و محل قرار گرفتن چهار ظلع تغییر می‌کند، یعنی چهار رشته در مرکزی یکدیگر را ملاقات می‌کنند، و به ضربدری تبدیل می‌شود. این را می‌توان موفقیت تلاش زن نیز تصور کرد، زمانی‌که می‌بیند تنها خانه‌ی او نیست که ضربدر دارد. این چهار رشته – چهار مرد زندگی او؟ – که مادر بزرگ کوشیده بود، جداافتادگی‌شان را آشتی دهد، و در شکل “قاب” مستتر بود، حالا در شکل ضربدر به‌یک مرکز متحد پیوسته‌اند. این در بستر روایی علامتی است که به‌ظاهر ماموران بر روی در خانه‌ی پیرزن و با هدف شناسایی بعدی او کشیده‌اند. و پاسخ به پناهی است، که او در جایی به فراریان معترض از حمله‌ی ماموران می‌دهد، با وحشت متراکم در چشم‌های‌شان، که گاز اشک‌آور نیز آن‌ را ملتهب‌تر کرده‌ است، در حالی‌که فریاد می‌زنند “نترسین، نترسین، ما همه با هم هستیم”. چشم‌ها نیز در قابی اما نه چهار گوش که گِرد به‌دام افتاده‌اند.

برق زدن چشم‌‌ها تنها نوری نیست که از درونِ به‌دام افتادگیِ درونْ قابی بیرون می‌زند. چند منبع نور در درون و بیرون قاب‌ها یافتنی است: خورشید که به پنجره‌ها گاه روشنی می‌دهد. چراغ که می‌تواند به‌شکلی نمادین نشان‌دهنده‌ی تابیدن نور قاب‌ها به تاریکی حافظه‌ی ما و پیرزن باشد، و در رفتن به صندوق‌خونه برای یافتن اسلحه یا دیگر چیزها برجسته‌تر می‌شود. شمعی که در قاب سقاخانه‌ی انتهایی فیلم می‌درخشد، و البته در هوای سپیده‌ زده کم‌سوست.

روشنی و درخشیدن قاب‌ها در آثار محسن امیر یوسفی دارای سابقه است. در خواب تلخ و در آتش‌کار. در عین‌حال این‌ها بهانه‌ای برای بیان ذهنیات و به‌یک‌جا کشاندن واقعیاتی پراکنده هستند. واقعیاتی که به‌بهانه‌ی زمان و ذهنی‌نمایی “دیگر” تلقی می‌شوند. در خواب تلخ دوربین دو چشمی که پیرمرد را از دور برای دیدن یاری می‌دهد، قاب مُدَور و تماشای برنامه‌های سیما (تلویزیون) قاب چهار گوش هستند. در آتش‌کار قابی از تصور دوزخ و بهشت و برزخ است، که بر تصورات قهرمان می‌تابد.

فیلم متعلق به جریان اصلی و رسمی سینمای ایران نیست. هر سه ساخته‌ی یوسفی شاید به همین دلیل سال‌ها در توقیف بوده‌اند.

علیرضا کاوه

5/5/97

این نقد در کتاب بیست فیلم ایرانی بیست نقد به‌همین قلم منتشر خواهد شد.

15 ثانیه

هفت گونه سینما
علیرضا کاوه
ویرایش: سیاوش افشار
روی جلد: شاهرخ کاوه
روزنه‌کار ۱۴۰۰
۶۰ هزار تومان

سفارش خرید کتاب با تخفیف
https://b2n.ir/h59720

سفارش خرید مجازی (Ebook)
https://b2n.ir/k75935

معرفی کامل را در یوتیوب (https://youtu.be/F99GDbl_CZ4) ببینید. برای عضویت روی subscribe بزنید.

و در آپارات https://aparat.com/v/dMUyn