زهره

محدود کردن دامنه‌ی اشتراکی فیلم‌ها کم‌تر در افراد پایدار می‌مانند. یعنی کسانی که خود را از دیدن فیلمی بی‌پروا محروم کرده‌اند، کم کم یک تعریف دست پایینی برای آن در نظر گرفته و نکوهیده بودن دیدن آن را با آیینی یا به جا آوردن مناسکی بخشایش‌آور جبران کرده‌اند. این‌گونه است که توزیع وسیع فیلم شخصی زهره (۱۳۸۲)، با بازی زهرا امیرابراهیمی، در جامعه‌ی ایران که منتسب به باور اخلاقی است، به‌عنوان یک میل بروز می‌کند و این فیلم در ابعادی گسترده دیده می‌شود. آیا این فیلم و تولید آن را می‌توان به سفارش بینندگان و میل ایشان به دیدن شمایل‌شان در چنین وضعی منسوب دانست؟ جالب است که مراجع رسمی نیز مجازاتی در خصوص شمایل و همراه‌اش در فیلم، تولیدکنندگان، روا نداشتند: اشتراک‌آفرینی اثر فیلمیک قهری‌ترین قوه‌ها را نیز با خود همراه می‌کند. کسی از نواقص بیانی فیلم سخن نگفت، اما از نحوه‌ی تولید، و آگاهی دو نفرِ پیشِ‌رویِ ما / بینندگان، از دوربین، نیتِ توزیع‌کننده که مبهم ماند، و بی‌قصدی تولیدکنندگان، زیاد سخن گفته شد. آیا اگر قوای قهرآمیز، باور کنند که همه‌ی فیلم‌ها در چنین بی‌قصدی‌ای‌تولید و در ابهامی توزیع شده‌اند، دیگر به روی بام‌ها نخواهند رفت؟ در سینما تکثیر مهم است چرا که تولید و توزیع محصول میل ما به تصاویر مشترک‌اند.
برگرفته از کتاب بیننده‌ی فیلم نوشته‌ی علیرضا کاوه نشر روزنه‌کار

زیگمُند فروید

زیگمُند فروید
از تابشِ سیاهی سخن گفت: خواب. هم‌چون سینما که واقعیتی را در تاریکی‌ای متوهم می‌تاباند. شاید چون خودش چنین تابشی بود. زندگی در دنیای امروز برای همه‌ی ما یک فهرست از تابناک‌ها ساخته است: فهرستی از بزرگان زندگی‌مان. او نفر نخست همه‌ی فهرست‌هاست که از خوابی هزاران ساله بیدارمان کرد. اگر در صدر فهرست‌تان نیست بدانید که از نفر دوم شروع کرده‌اید.
از راویِ مخفیِ درون‌مان سخن گفت: ناخودآگاه. هم‌چون دوربین چشم‌چران سینما که بیننده‌ای است به‌جای همه‌ی ما. شاید چون خودش چشم‌چران‌ترین به‌درون ما/انسان بود. همین چشم‌چرانی بی‌پروای‌اش طعم خوشی برای خیلی‌ها نساخت، هرچند که زورشان به او نرسید. اما برای‌اش چقدر همایش، نشست، گردهم‌آیی … برگزار کردند. میلیون‌ها خرج شد، تنها برای این‌که بگویند “علمی” نیست. سخنران‌هایِ دانشمند متوجه نبودند که داشتند با روش خودش او را نقد می‌کردند. او پایه‌ای برای “نقد” شد. حتا نقد خودش.
معیار جدیدی برای سنجش گذاشت: فرافکنی (پرُجِکشِن). هم‌چون دستگاه سایه‌ساز سینما. شاید چون خودش معیار سنجش جدیدی بود. سنجشی بر علم، بر مذهب، بر استوره‌ها، بر رخت‌خواب‌های‌مان… بسیار وعاظ فرافکنی به او را مقدم بر یاد از خدایی کردند.
از خدای ناپیدایِ درون‌مان گفت: عقده‌های‌مان. وقفه‌هایی که برای پاک‌کردن سایه‌شان از زندگی‌مان باید مجاهدت کنیم. هم‌چون سینما که با تعلیق‌های‌اش روایتی وقفه‌دار می‌سازد. با کشف این وقفه‌ها در دیگر بزرگانِ فهرست‌ها غوغایی به‌پا کرد. گفت که موسا یهودی نبود؛ داوینچی تِرَنس بود. هم‌چون کالبدشکافی و شکافت ذره‌ها زیر نور در نماهای نزدیک (کلوزآپ) به‌کسانی‌که همیشه در نماهای دور و بر عرش زیسته‌ بودند.
مقدم‌شدن را با نورتاباندن به ذره‌ها به‌دست آورد. مقدم بر استواری‌ها شد. هم‌چون سینما که فیلسوفان و دانشمندان را واداشت تا مقدم بر ادبیات و ریاضیات در آزمایشگاهی، “سِرن” (CERN)، استدلالی فیلمیک بنا کنند. گفت که هزاره‌هاست داستان‌ها مقدم بر هرچیز دیگری، در مورد پدرکُشی‌اند: از اُدیپ تا برادران کارامازُف. گفت که لذت‌های ثبت شده در کشش به ‌مادر خلق شده‌اند: از سوفُکل تا شکسپی‌یِر. هم‌چون پس‌نگری به زندگی ‌نگریست.
زندگی را به بازگشت به گذشته (فلش‌بک) تبدیل کرد: مادرسالاری کهن برای دنیای مردانه‌‌ای که درش می‌زیست. هم‌چون سینما که گونه‌های‌اش وحشتی، قهقهه‌ای، عظمتی، فانتزی‌ای … چنین می‌سازند: زمان سیال، ناهم‌زمانی در عین هم‌زمانی. او کابوسی پایان‌ناپذیر برای سرآمدان شد. حتا شاگردان‌اش را هم “بیرون” کردند: ژاک لَکان. چون گفت که تصویری آینه‌ای بر همه‌ی ما حکومت می‌کند: هم‌چون سینما.