از شمار پرکارترین کارگردانان. بیش از 140 فیلم بلند و کوتاه با نام اصلی و مستعار. از دورهی صامت (توفان 1917) و 16 تا در ثانیه تا 1966 میلادی (هفت زن). گونههای سینمایی را در “آغازش” میتوان در آثار او دید، دادگاهی، آقای لینکلن جوان (1939)، جادهای، سه پدرخوانده (1948) … طبیعت رکنِ اساسی آثارش بود، بزرگانی که در آرزوی تسخیری چنین بودند، او را چون معلم اول ستایش کردند: اینگمار برگمان، ولز، تارکُفسکی.
فیلمهایاش مثالِ خوبی برای بیانگریهایِ غیرقابلِ توضیحِ سینماییاند: غم غربت (نوستالژی)، مرد آرام (1952)، ضدِ تاریخیگری، خزان قبیلهی شاین (1964)، … آنسان به پیراموناش مینگریست که همهچیز جزیی از انسان است و نه برعکس. پس از سالها، دیدن فیلمهایاش یادآوری خواهد کرد که آنچه به او نسبت داده شد، بهانهای بود برای توصیف نگاهی که بعد از او جایاش خالی است. تفاوتاش با همهی هنرمندان این بود که ذرهای از دنیا را شکار نمیکرد، او جهان را بهگوشهای میکشید، کلمانتاین عزیز من (1946). بیرون از دلِ هر چیز ضدش را: از هرزگیْ عشق، دلیجان (1939)، از نورْ تاریکی جویندگان (1956)، و از مرگْ زندگی، چقدر درهی من سبز بود (1941)، و اینها همه در قاب “کوچکترش” میگنجید. آنسان که پس از او بهدنبالاش میگردیم. از فیلمهای او در بیان نظریات یاری گرفتند: نگرهی مولف، گونهی وسترن، … اما اِشکال این بود که آنچه او مصداقاش دانسته میشد، پس از خودش بهسختی یافت شد. بسیار گفتنی است که استواریهای جهان هستند اما دیگر شانسِ جلوهگری در آثار او را ندارند: صحرای نوادا، کوههای آلاباما، خورشید غرب، و مَنیومِنت وَلی. گویی این نمادهای جغرافیایی بر هم سبقت میگرفتند که نقشآفریناش باشند. با همهی آنان چون شیای رفتار میکرد که جابهجا نه، در گوشهای میگنجند.
نماهای او را نقطهگذاری سینمایی – دیزالو، فید، فلاشبک، نمای متداوم …- پیوند نمیدادند، او نگاه ما/بینندگان را بهآنان میدوخت: مردی که لیبرتی والانس را کشت (1962). آثارش کهنه نشدند، نه از آنرو که دورِ هم جمعشدنِ خانوادهیِ جویندگان، هنوز بهعنوانِ درسِ صحنهبندی (میزانسن) در دانشکدههای سینمایی تدریس میشود که چون اگر هنوز فیلم میساخت، میتوانست دردِ زمانهیِ ما، خشونت مسلحانه (تروریسم)، را آرام کند. آنسانکه سبعیتِ جهان را در پسِ پشتِ قابی نگه میداشت که یکسویاش گرمی خانواده و سوی دیگرش ابرانسانی خرامان بر آن سایه انداخته بودند، تا زمانیکه به نمای دور میرود اما بهذرهای تبدیل نمیشود. شاید چون این شانس را داشت که دنیا را بهیک چشم بنگرد: … چه سرسبز …
برگرفته از کتاب هفت گونه سینما جلد نخست نوشتهی علیرضا کاوه
Good day! I just wish to give you a huge thumbs up for your excellent information you have got here on this post. I am coming back to your blog for more soon. Good day! I just wish to give you a huge thumbs up for your excellent information you have got here on this post. I am coming back to your blog for more soon. נערות ליווי בבת ים